در دیدگاه عقلانی ـ عاطفی، افکار انسانها بر احساسات و رفتارهای آنها تأثیر میگذارد و حتی آنها را به وجود میآورد. احساسات بر افکار و رفتار، و رفتار بر افکار و احساسات تأثیر میگذارد، بنابراین برای تغییر دادن یکی از این سه عامل باید دست کم یکی از دو عامل دیگر را تغییر داد.
الیس در اختلالات عاطفی اصل A-B-C را بنیان نهاد که بر اهمیت کنترل شناختی بر حالات عاطفی تأکید میکند. این اصل با این نظر پدیدارشناختی همسو است که ادراک فرد از یک رویداد، چگونگی پاسخ رفتاری او را تعیین میکند.
دیدگاه الیس مبتنی بر این واقعیت است که حوادث و اتفاقاتی که برای انسان رخ میدهد بیشتر تحت تأثیر عوامل علت و معلول خارج و فراسوی اراده و اختیار فرد است. البته الیس بر این باور نیز میباشد که انسان امکاناتی دارد که هرچند دشوار به نظر میرسند، اما چنانچه او اقدام لازم را به عمل آورد میتواند آینده خود را کنترل کند و به شکلی دلخواه در آورد. به رسمیت شناختن توانایی تعیینکننده انسان در شکل دادن به رفتار و تجربههای عاطفیاش در تئوری شخصیت دیدگاه درمان عقلانی- عاطفی رفتار به ترتیب A-B-C تشریح شده است.
به نظر الیس وقتی حادثه فعالکنندهای (A) برای فرد اتفاق میافتد، او براساس تمایلات ذاتی خود ممکن است دو برداشت متفاوت و متضاد (B) داشته باشد: یکی افکار، عقاید و باورهای منطقی و عقلانی (rB) و دیگری افکار، عقاید و برداشتهای غیرعقلانی و غیرمنطقی (iB). در حالتی که فرد تابع افکار و عقاید عقلانی و منطقی باشد، به عواقب منطقی (rC) دست خواهد یافت و شخصیت سالمیخواهد داشت و در حالتی که فرد تابع افکار و عقاید غیرمنطقی و غیرعقلانی باشد، با عواقب غیرمنطقی (iC) روبهرو خواهد شد که در این حالت، او فردی مضطرب و غیرعادی است که شخصیت ناسالمی دار
(A) عبارت است از وجود یک واقعیت، رخداد یا رفتار و نگرش مشخص دیگر. (B) تعریف فرد یا تعبیر و تفسیر فرد از A میباشد و (C) واکنش فرد است؛ یعنی ناکامیها و آشفتگیهای عاطفی که تصور میشود به طور مستقیم در پی پدیده A به وجود آمده و پیامدهای آن است. تشخیص دادن و شناخت درست این ارتباطها میتواند به احتمال تغییر و به کنترل درآوردن شخص از نگرشها و رفتارش درباره واکنشهای خود در برابر شرایط و اوضاع و احوال زندگی منجر شود. بدین سان هرچند تجربههای برانگیزنده ممکن است منشأ و سرچشمه رنج زیاد انسان شوند، ولی این باورها و عقاید غیرمنطقی ماست که مشکل آفرین بوده و برای مدتها موجب ناراحتی ما میشوند.
همچنین الیس دو عامل دیگر را نیز بیان میکند: (D.6؛ یعنی بحث کردن و (E)؛ یعنی اثرات. درمانگران و مشاوران باید با مراجعان خود به بحث و گفتوگو بپردازند تا غیرمنطقی بودن افکار آنان را روشن سازند. این بحث کردن باید به گونهای پیش برود که بیمار یا مراجع تحت تأثیر قرار گرفته و از اثرات بحث مثبت مشاور به عقاید منطقی دست یابد و به رضایت خاطر و شادی برسد. برخی از لغزشها و اشتباههای فکری مراجع به این شرح هستند:1. نادیده گرفتن مثبتها؛ 2. بزرگ کردن موارد منفی؛ 3. کلیگویی کردن و تعمیمدادن
باورهای غیرمنطقی الیس عبارتاند از:
1. انتظار تأیید از دیگران؛
2. زیاده از خود انتظار داشتن؛
3. سرزنش کردن؛
4. واکنش به ناکامی؛
5. بیمسئولیتی عاطفی( کنترل هیجانی)؛
6. نگرانی زیاد تؤام با اضطراب (توجه مضطربانه)
7. اجتناب از رویارویی با مسائل (مشکلات)؛
8. وابستگی؛
9. درماندگی نسبت به تغییر
10. کمالطلبی (کمالگرایی).
رفتار ـ اراده ـ نگرش ـ اعتقاد
بدیهی است که وجود باورها و اعتقادات نادرست، نگرش بیمارگونه و حاکمیت جبر بر روان، بروز رفتاری بیمارگونه و پرخاشگرانه را در پیخواهد داشت. وجود بین اعتقاد و رفتار و یا بین نگرش و رفتار تعادل روانی انسان را خدشهدار میسازد. از دیدگاه مدلهای شناختی که در شناخت و درمان افسردگی و پرخاشگری به تفصیل درباره آن بحث شده است، وجود باورهای غلط در ذهن انسان است که او را گرفتار این بیماری میکند و بدیهی است اصلاح این باورها در فرآیند شناخت درمانی، محور درمان را تشکیل میدهد. حال، انتظار از یک جهانبینی صحیح این است که به انسان شناخت واقعی از خود، خدا، جهان و جامعه بدهد. در جهانبینی الهی نخستین و مهمترین اصل، احساس نیاز انسان به خداوند است. اگر در این اصل اولیه، غفلت یا تردید وجود داشته باشد نمیتوان انتظار داشت که بنای شخصیت انسان صحیح و استوار پایهگذاری شود. انسانی که احساس بینیازی کند به تکبر و استکبار نفس مبتلا میشود و در پی آن دچار خودبزرگبینی میگردد و در نتیجه، رابطه خود را با منبع فیض قطع میکند. همچنین انسانهای دیگر را برده خود میداند، روحیه انتقادپذیری را از دست میدهد، عیبهای خود را نمیبیند و پرتوقع میشود. چنین فردی بسیار آسیبپذیر میباشد و وجود او را تضاد و کشمش فرا میگیرد. قرآن آرامشی را که ایمان در نفس مؤمن ایجاد میکند، چنین توصیف میفرماید: «آری آنها که ایمان آوردند و ایمان خود را با شرک نیامیختند امنیت مال آنهاست و آنها هدایت یافتگانند».(
مؤمن واقعی از مرگ نمیهراسد و به آن با دیدی واقعبینانه مینگرد، زیرا میداند که هیچ گریزی از آن نیست و هر انسانی اجلی معین دارد و آنگاه که اجلش فرا رسد یارای به تأخیر انداختن آن را ندارد. او از گرفتار شدن به امراض یا پیش آمدن حوداث ناگوار باکی ندارد، زیرا عقیده دارد که حوادث خوب و بد، آزمایشی از طرف خداوند است، تا معلوم شود چه کسانی هنگام شادی سپاس میگویند و به وقت گرفتاری و خشم، صبر پیشه میکنند.
پرخاشگری در زندگی انسان آن چنان رایج بوده است که اصولاً بشر آن را بدیهی تلقی میکرده است و نخستین پژوهشهای علمی در باب آن به عنوان پدیدهای ناخوشایند، بیش از یکصد سال قدمت ندارد. گرچه 250 تعریف متفاوت از پرخاشگری ارائه شده است، اما ویژگی کلی پرخاشگری که مورد قبول اکثریت باشد این است که:
1. رفتار پرخاشگرانه باید از طرف فرد مورد پرخاشگری به صورت منفی ادراک شود.
2. در رفتار پرخاشگرانه باید قصد و نیت، آزار رساندن باشد.
با توجه به این دو ملاک، پرخاشگری به رفتاری اطلاق میشود که به طور عمدی موجب آزار فیزیکی یا روانی دیگران شود.
هارت، تورنر، هیتز، کاردوزو و پاراز به منظور بررسی تأثیر آموزش مدل حادثه فعالکننده- باورها- پیامد بر باورهای غیرمنطقی تیپ شخصیتی A، با استفاده از ابزارهای مناسب اندازهگیری، استرس زندگی و میزان خشم آزمودنیها را در 138 دانشجو اندازهگیری کردند. آموزشها تأثیر تعدیل باورهای غیرمنطقی بر خشم را بیشتر از تأثیر آن بر استرس زندگی نشان دادند. همچنین نتایج نشان داد که تأثیر تعاملی مدل حادثه فعالکننده- باورها- پیامد بر خشم در مقایسه با تأثیر آن بر استرس زندگی، قابل ملاحظه است . همچنین آنان رابطه معناداری بین باورهای غیرمنطقی و پرخاشگری مشاهده کردند.
در تبیین احتمالی احتمالی تأیید این فرضیه شاید یکی از بهترین تبیینها، نظریه عقلانی- عاطفی- رفتاری الی باشد، زیرا وی معتقد است که وقتی حادثه فعالکنندهای رخ میدهد (A)، رفتاری که از فرد سر میزند به طور مستقیم از این حادثه فعالکننده ناشی نمیشود، بلکه بین حادثه فعالکننده و رفتار فرد، (B) و تفکرات فرد و در حقیقت، نظام باورهای وی قرار دارد که بر چگونگی و نوع رفتارهای وی تأثیر میگذارد. بنابراین، رفتاری مانند پرخاشگری میتواند به عنوان پیامد (C) باورهای غیرمنطقی فرد باشد. حال به نظر میرسد که وقتی حادثه فعالکنندهای برای دانشآموزان اتفاق میافتد، دانشآموزانی که میزان باورهای غیرمنطقی آنها بیشتر است تحت تأثیر نظام باورهای غیرمنطقی خود دست به رفتار پرخاشگرانه زده، در حالی که رفتار پرخاشگرانه بیشتر حاصل فرایند باورها و تفکرات غیرمنطقی خود آنهاست تا حادثة فعالکننده. همچنین به نظر میرسد، پرخاشگری در افراد پرخاشگر، مانند دانشآموزان پرخاشگری که میزان بالای پرخاشگری را گزارش کردهاند، به صورت یک باور و ایده ثابتی در آمده است که در مقابل هر پدیدهای که اتفاق میافتد، باید با پرخاشگری برخورد کرد. تکرار این نوع رفتار، اعتقاد به آن را به صورت یک باور غلط و غیر منطقی درمیآورد. حال آنکه عکس این قضیه صادق است و باورهای غیرمنطقی نیز میتوانند در طول زمان، رفتارهای غیرمنطقی مانند پرخاشگری را نیز در پی داشته باشند.
این یافته، تأییدی بر نظریه عقلانی ـ عاطفی ـ رفتاری الیس است، چراکه وی معتقد است باورها و افکار فرد بر رفتار وی تأثیر میگذارند و این نوع باورهای فرد است که تعیینکننده رفتارهای اوست نه حادثة فعالکننده یا همان اتفاقی که رخ داده است. طبق این دیدگاه، پرخاشگری رفتاری است که پیامد باورهای غیرمنطقی فرد است و هرچه میزان باورهای غیرمنطقی فرد بالاتر باشد، میزان پرخاشگری وی نیز بیشتر خواهد بود.
همچنین این یافته، تأییدی بر نظریه انتقال برانگیختگی است که به تعامل هیجان و شناخت در شکلگیری رفتار پرخاشگرانه توجه میکند. بر اساس این نظریه، افکار میتوانند ما را به ارزیابی وقایع هیجانی برانگیزنده هدایت کنند و بدین وسیله بر چگونگی واکنش ما در مورد آن وقایع تأثیر بگذارند. بنابراین به نظر میرسد که داشتن باورهای غیرمنطقی به عنوان شناخت عمل کرده و پرخاشگری که حاصل چنین شناختی است، تعامل هیجان ـ پرخاشگری را ایجاد میکند. آلبرت الیس نوع خاصی از درمان شناختی به نام درمان عقلانی ـ عاطفی ـ رفتاری (REBT) ابداع کرده است. REBT بر این مقدمه و پیشفرض استوار است که مردم، هشیارانه تصمیم میگیرند که چگونه فکر و احساس کنند. در این دیدگاه، مردم مشکلات عاطفی و احساسی خود را از طریق تفکر غیرمنطقی یا آنچه الیس آن را باورهای غیرعقلانی مینامد، به وجود میآورند. الیس میگوید که بدون در نظر گرفتن وراثت و تربیت، افراد میتوانند به صورت هوشیارانه، تصمیم به تغییر روش تفکر خود بگیرند، به طوری که بتوانند مشکلات خود را با «نزاع» با باورهای خود یا «عملیتر» فکر کردن، حل کنند.
به عقیده الیس،بنیانگذار درمان عقلانی ـ عاطفی ـ رفتاری، اختلال عاطفی و به خصوص آنچه امروز نوروتیک یا روان آزردگی نامیده میشود، خاستگاههای متعدد شناختی، عاطفی ورفتاری دارد که نهتنها از شناخت و تفکر ناشی میشود، بلکه به طور عمده تحت تأثیر آن است. او معتقد است انسان اساساً آسیبپذیر متولد میشود و به مرور زمان در محیط فیزیکی و اجتماعی زندگی او رفتار سالم و ناسالم از تعامل بین آمادگیهای ذاتی و محیط بیرونی، به ویژه محیط اجتماعی شکل میگیرد. او میگوید: انسانها به ندرت تفکرات، احساسها و رفتارهای خالص دارند. آنها حاصل تعامل بین جنبههای مختلف هستند و عواطف وتفکر آنها آنقدر به هم وابستهاند که گاهی به جای یکدیگر به کار میروند. الیس بر عواملشناختی و به خصوص اعتقادات نامعقول انسانها در ایجاد اختلالات روانی تأکید دارد. او بر این باور است که انسانها غالباً با بایدها و حتماًهایی روبهرو هستند که آنها را از تعامل با دیگران گرفتهاند. به نظر وی انسانها باید بتوانند این بایدها و حتماًهای مطلق خود را زیر سؤال ببرند. وی معتقد است که معمولاً انسانها میخواهند از تنهایی خویش، روابط اجتماعی خویش، روابط جنسی خویش با دیگران یا از کارکردن وتفریحات خویش لذت ببرند، ولی عقاید معیوب آنها اجازه نمیدهد به هدفشان برسند. اعتقادات غلط باعث نگاه غلط و رفتار غلط میشوند. وقتی انسانها معتقدند باید همانی اتفاق بیفتد که آنها میخواهند، اختلال عاطفی ایجاد میشود. این اختلال، به ویژه وقتی پیش میآید که تحمل ناکامیشخص کم است. عقاید نامعقول از دیدگاه الیس سه دستهاند: توقع از خود، توقع از دیگران، توقع از دنیا و زندگی که الیس برای اشاره به تمام اظهاراتی که در آنها «باید» به کار میرود از اصطلاح «باید اندیشی» استفاده میکند. برخی از اعتقادات نامعقول از نظر الیس عبارت است از:
1. اعتقاد نامعقول در مورد کفایت و موفقیت؛ 2. اعتقاد نامعقول در مورد عشق و تأیید؛ 3. اعتقاد نامعقول در مورد مظلوم واقع شدن؛ 4. اعتقاد نامعقول در مورد آرامش و امنیت. به نظر الیس هرچه این عقاید فراوانتر باشند، انسان در برابر اختلال روانی آسیبپذیرتر میشود. این را هم به خاطر داشته باشید که: انسانهایی که احساس بدبودن یا بیارزشی میکنند کسانی هستندکه برای نظرات وارزشهای دیگران اهمیت بسیاری قائلاند.
الیس اختلالات رفتاری را زاده تفکر خیالی و بیمعنای انسان میداند به همین دلیل وجود چند اعتقاد را در ذهن خود غیرمنطقی میداند:
انتظار تأیید از دیگران
یکی از باورهای غیرمنطقی«تأیید دیگران» است؛ یعنی شما بر این باورید که به تأیید و حمایت دیگران نیاز دارید. در واقع میخواهید که همه، شما را دوست داشتند و بپذیرند و احترام کنند. این تصور غیرعقلانی است، زیرا چنین هدفی غیرقابل دسترسی است و اگر فردی در پی چنین خواستهای باشد کمتر خود رهبر و بیشتر نا امن و مضطرب و ناقض نفس خویش خواهد بود. این مطلوب است که انسان مورد محبت و دوستی قرار گیرد، ولی در عین حال، فردِ منطقی و عقلانی هیچگاه علایق و خواستههایش را قربانی چنین هدفی نمیکند.این باور غیرمنطقی میتواند به دلایل گوناگونی برای انسان مشکلاتی فراهم کند. برای مثال، چون شخص نمیداند که آیا خواهد توانست مورد تأیید قرار گیرد یا نه، دچار ناراحتی و نگرانی میشود. حال اگر هم تأیید دیگران را به دست آورد بعد نگران خواهد بود که مبادا آن را از دست دهد، و این نگرانی روی عملکرد او و زندگی آیندهاش اثر بد میگذارد. مورد تأیید همه قرار گرفتن، خواستهای غیرقابل دسترسی است، زیرا معمولاً کارها و گفتههای ما را عدهای قبول و عدهای رد میکنند و برخی هم به آن بیتفاوتاند. بنابراین، بهتر است راه صحیح زندگی خود را ادامه داده و بدانیم که گرچه تأیید دیگران باعث رضایت و خشنودی انسان میشود، ولی امری ضروری و الزامینیست.
زیاده از خود انتظار داشتن
اعتقاد به اینکه لازمه احساس ارزشمندی وجود حداکثر لیاقت، کمال و فعالیت شدید است نیز تصوری امکان ناپذیر است و تلاش وسواسی در راه کسب آن، فرد را به اضطراب و بیماری روانی مبتلا میکند و در زندگی احساس حقارت و ناتوانی به فرد دست میدهد. در این مورد، شما بر این باورید که باید حتماً فردی موفق باشید باید به همه اهدافتان دست یابید و باید در هرکاری صلاحیت و توانایی لازم را داشته باشید تا آن را در سطحی بالا و با موفقیت کامل انجام دهید. این یک باور غیرمنطقی است که میتواند بر زندگی انسان اثر منفی بگذارد، به ویژه هنگامیکه شخص با شکستی روبهرو میشود. بعضی افراد وقتی با شکستی روبرو میشوند احساس میکنند که فرد نالایقی هستند و این تصور نادرست وغیرمنطقی از لحاظ جسمی و روانی آنان را بیمار میکند. بنابراین، بهتر است هنگام شکست و ناکامیدر زندگی، از قضاوت درباره خود اجتناب کنید. اگر هم در موردی لازم دیدید که درباره رفتار خود قضاوت کنید و نهایتاً آن را نادرست یا ناشایست تشخیص دادید، فقط سعی کنید که به اصلاح آن بپردازید.
سرزنش کردن
اعتقاد به اینکه گروهی از مردم شرور و بد ذات هستند و باید به شدت تنبیه و مزمت شوند نیز باورهای غیرمنطقی است که شما درباره خود یا دیگران دارید و معتقدید که اگر عمل اشتباهی انجام دهید باید حتماً سرزنش ـ یا حتی مجازات ـ شوید. این باور میتواند مشکلاتی به بار آورد. اما قبل از هر چیز باید بدانیم که انسان موجود کاملی نیست و فطرتاً جائز الخطاست، از اینرو، هر فردی ممکن است دچار اشتباه شود یا کار غلطی انجام دهد، و چون لازمه این باور غیرمنطقی این است که فرد خطاکار باید سرزنش و مجازات شود، همین باور نادرست موجب میشود شما از خودتان یا دیگران خشمگین شده و حتی در مورد خود احساس گناه نموده و دچار افسردگی شوید. اما باید دانست که این نوع احساس تند و خشم آلود نمیتواند اشتباهات را تصحیح و خطاها را جبران کند و اصولاً سرزنش کردن، مسئله را حل نمیکند، بلکه باید در پی آن باشیم که چه کنیم تا در آینده دچار چنین اشتباهی نشویم.
واکنش به ناکامی
اعتقاد به اینکه اگر وقایع و حوادث آن طور نباشند که فرد میخواهد، نهایت بیچارگی و فاجعه است.واکنش به ناکامینوعی باور غیرمنطقی است که وقتی کارها آن طور که باید پیش نمیرود یا طبق میل شما انجام نمیگیرد و یا مردم برخلاف آنچه مورد نظر شماست رفتار میکنند، در نتیجه، دچار آشفتگی میشوید. گرفتار شدن به این آشفتگی یک «باور» است که یقیناً غیرمنطقی است. سرچشمه فرضیه ناکامی- پرخاشگری طرز فکر غیرعاقلانه واکنش به ناکامی است؛ وقتی به شدت ناکام میشوید یا در حق شما بیعدالتی میشود و طرد میکنند احساس میکنید خیلی افتضاح شده و فاجعه هولناکی رخ داده است. این طرز تفکر غلطی است، زیرا ناکام شدن احساس طبیعی است، ولی حزن واندوه شدید و طولانی موضوعی غیرمنطقی است، چراکه اولاً: دلیلی وجود ندارد که وقایع و حوادث باید متفاوت با آن چیزی باشند که طبیعتاً هستند، ثانیاً: حزن و اندوه شدید نه تنها موجب تغییر موقعیت نمیشود، بلکه اغلب اوقات آن را بدتر میکند، ثالثاً: اگر یافتن هر نوع چارهای در موقعیت موجود غیرممکن است تنها راه چاره آن است که آن را بپذیریم، رابعاً: اگر فرد موقعیت را آن طور که میخواهد و در صدد است تعبیر و تفسیر نکند، محرومیت به اختلالات عاطفی منجر نخواهد شد.اپیکتتوس بیش از دو هزار سال قبل گفته است: «کسی که وقایع اجتنابناپذیر نمیتواند بر او غلبه کند هرگز شکست نمیخورد». شوپنهاور چند قرن پس از اپیکتتوس میگوید: «مهمترین توشه زندگی، رضا وتسلیم است».
بیمسئولیتی عاطفی (کنترل هیجانی)
بر اساس این باور غیرمنطقی تصور میکنید که خوشیها و ناخوشیها متأثر از عوامل بیرونی و خارج از کنترل انسان است و به همین دلیل چون اعمال دیگران یا حوادث روزمره دنیا را مسئول ناراحتیهای خود میدانید معتقدید که اگر دیگران تغییر کنند یا حادثهای رخ ندهد احساس راحتی خواهید کرد. البته چنین باوری هم میتواند آثار سویی بر جسم و روح انسان بگذارد که یکی از آنها آشفتگی عاطفی است.اگر فردی بپذیرد که اختلالات و عواطف نتیجه احساسات و ارزشیابیها و تلقین فرد به خودش است، در این صورت کنترل و تغییر آنها ساده و امکانپذیر خواهد بود. فرد عاقل و باهوش میداند که بخش بسیاری از ناراحتی از درون او ناشی میشود.
نگرانی زیاد توأم با اضطراب (توجه مضطربانه)
اعتقاد داشتن به این تفکر غیرمنطقی که همواره باید از وقوع احتمالی برخی رخدادها در آینده احساس نگرانی کنیم.یا به عبارتی باید به هر چیزی که خطرناک و ترسآور به نظر میرسد مشغولیت ذهنی پیدا کرد و در مورد آن مضطرب شد،این تفکری غیرعقلاتی است، زیرا ناراحتی و اضطراب زیاد، اولاً: مانع ارزشیابی عینی خوادث خطرناک و ترسآور میشود، ثانیاً: اگر اتفاقی بیفتد مانع از مقابله منطقی با آن میشود، ثالثاً: به ظهور خطر کمک میکند، رابعاً: امکان وقوع آن بیش از حد افزایش مییابد، خامساً: در بیشتر موارد نمیتوان از وقوع حوادث غیرقابل پیشبینی جلوگیری کرد، سادساً: موجب بدتر شدن حوادث و وقایع خواهد شد. فرد عقلانی میداند که خطرهای بالقوه به آن اندازهای که انسان از آنها میترسد، وحشتناک نیستند و اضطراب نه تنها از وقوع آنها جلوگیری نخواهد کرد، بلکه باعث افزایش آن خواهد شد. میتوان گفت: وقایع وقتی بدترین وقایع میشوند که شما به جای آنکه به وحشتزا بودن طرز فکرتان فکر کنید، آن وقایع را هولناک بدانید.
اجتناب از رویارویی با مسائل (مشکلات)
یک باور غیرمنطقی دیگر، دوری جستن از مشکلات است. شما پیش خود فکر میکنید دوری گزیدن از مسائل زندگی و شانه خالیکردن از مسئولیتها خیلی آسانتر و صحیحتر از روبهرو شدن و درگیر شدن با آنهاست، از اینرو، در پی چیزهایی هستید که مسئلهساز نباشد.این تفکر، غیرعقلانی است، زیرا دوری و اجتناب از یک کار، سختتر ودردناکتر از انجام آن است و به مشکلات و نارضایتیهای بعدی میانجامد و باعث کاهش اعتماد به نفس میشود.فرار از مشکلات خود میتواند مشکلآفرین باشد، زیرا طفره رفتن از کارهای ظاهراً سخت و ناخوشایند رفتهرفته در ضمیر ناخودآگاه شما اثر پایداری میگذارد و موجب میشود بعدها روبهرو شدن با هر کاری برایتان مشکل و ناخوشایند باشد. به جای طفره رفتن و فرار از مشکلات، سعی کنید کارهای ضروری را ـ حتی اگر ناخوشایندتان باشد ـ بدون فغان و شکوه انجام دهید و در پی آن بلافاصله دست به کاری بزنید یا برنامهای را شروع کنید که باب طبعتان باشد و در واقع برای کار سختی که انجام دادهاید به خودتان پاداش و جایزه بدهید. اگر فرد تسلیم شود و دوری را بپذیرد برخلاف این ضربالمثل عمل کرده است که: «نابرده رنج، گنج میسر نمیشود».
وابستگی
وابستگی یکی از باورهای غیرمنطقی در زندگی انسانهاست. شما اعتقاد دارید که همواره باید فردی قویتر از خودتان در کنار شما باشد و در همه امور به او تکیه کنید. وابستگی به این شدت میتواند مضر و فلجکننده باشد. ما در تمام مراحل زندگی روزمره خود احتیاج به کمک دیگران داریم. اما این دلیل نمیشود که وابستگی را به آن حد برسانیم که قبول کنیم نمیتوانیم برای خود به تنهایی کاری انجام دهیم. وابستگی به دیگران بیش از حد متعارف، یعنی از دست دادن استقلال، و عدم استقلال، یعنی لذت نبردن از زندگی و یا به عبارتی گم کردن زندگی. یک فرد متکی به دیگران ممکن است در زندگی خود احساس آرامش کاذبی داشته باشد، زیرا لازمه وابستگی این است که اولاً: همیشه باید سپاسگذار دیگران باشد، ثانیاً: با دور شدن شخص حمایتکننده، این حمایتها اجباراً قطع میشود و فرد وابسته، تنها و در تنگنا میماند. بنابراین، بهتر است سعی کنید روی پای خودتان بایستید و شخصاً تصمیم بگیرید. البته هر کاری ممکن است با شکست یا پیروزی همراه باشد و یقیناً عدم موفقیت ناگوار است، ولی از ارزش فردیِ شما به عنوان یک انسان فعال نمیکاهد.
درماندگی نسبت به تغییر
اعتقاد فرد به اینکه تجارب و وقایع گذشته و تاریخچه زندگی، تعیینکننده مطلق رفتار کنونی هستند و اثر گذشته را در تعیین رفتار کنونی به هیچ وجه نمیتوان نادیده انگاشت، عقیدهای غیرعقلانی است. فرد عقلانی در عین حال که گذشته را مهم میشمارد، میتواند با بررسی رفتار گذشته و مورد سؤال قراردادن عقاید و باورهای ناراحتکننده گذشتهاش، به تغییر رفتار کنونی خویش اقدام کند. فرد سالم بیش از آنچه به گذشته توجه دارد به حال و وضعیت موجود توجه میکند. اگرچه ممکن است گذشته، حال را تحت تأثیر قرار دهد، ولی ضرورتاً تعیینکننده آن نیست، بلکه افراد از تأثیر فرضی گذشته، حال را تحت تأثیر قرار میدهند.
کمالطلبی (کمالگرایی)
بر اساس این باور غیرمنطقی، شما فکر میکنید که برای هر مشکلی همیشه یک راهحل کامل وجود دارد. بنابراین اگر به آن راه حل احتمالی دست نیابید آن را فاجعهای وحشتناک تلقی خواهید کرداین عقیده، غیرعقلانی است، به این دلیل که اولاً: هیچگاه چنین راهحل کاملی وجود ندارد، ثانیاً: نتایجی که فرد از قصور در پیدا کردن چنین راهحلی تصور میکند، غیرواقعی است و تأکید بر پیدا کردن چنین راهحل مطلقی به اضطراب، نگرانی و ترس شدید و ناراحتی میانجامد، ثالثاً: این نوع کمالگرایی به راهحلهای ناقصتری منجر خواهد شد. فرد عقلانی میکوشد تا حتیالامکان راهحلهای متعددی را برای مشکل خویش بیابد و از بین آنها بهترین و عملیترین را انتخاب کند.اعتقاد به کمال مطلق در زندگی روزمره بر خلاف واقعیت است، زیرا در دنیای مادی چیزی به نام قطعیت، کمال یا حقیقت محض وجود ندارد.
:: موضوعات مرتبط:
اخبار ( News ) ,
سلامت و پزشکی ,
مقالات روانشناسی ,
,
:: برچسبها:
مقالات روانشناسی ,
پالایش یا فیلتر ذهنی ,
روان شناسی ,
دلهره ,
خشم ,
افسردگی ,
وسواس ,
اختلالات شخصیتی ,
خودباوری ,
بیماریهای روان تنی ,
اسکیزوفرنی ,
کمرویی ,
تلقین پذیری ,
مرکز مشاوره تحصیلی رشد دانش ,
دیدگاه عقلانی ـ عاطفی ,
افکار انسانها بر احساسات ,
:: بازدید از این مطلب : 164
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0